سه‌شنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۹۱

ترانۀ «نه خدا، نه ارباب!»


موسیقی رپ

گروه کانای (بی سروپا)

[نام کانای یادآور ترانۀ «بیداری طبقۀ کارگر» است ساختۀ دارسیه و ژان باتیست کلمان در١٨٧١]

www.youtube.com/watch?v=2JKYQQtAn0I

[معرفی ترانه همراه با متن فرانسوی: تقدیم به بچه های رپ در ایران و خارج]
بگو ببینم راستی راستی ایمون دیوونه وار به چه درد می خوره؟ من که نمی­دونم چی بگم، دندان قروچه می رم، خیلی تکان دهنده­س، وقت تلف کردنه، به انتظار باد نشستنه، پافشاری نادرسته، با این که می بینیم حقیقت از پرده بیرون زده. اما اگر که بگید اصل ما از کجاس؟ من می گم: از بیگ بانگ، از تکامل، همه با کینگ کنگ برادریم. هر که غیر از این بگه دیوونه س. داداش! همه جزء پستان دارانیم، فقط عقل هم داریم، همین.
نه خدا، نه ارباب!

من و تو، درخت و بارون . . .

به زبان محاوره و شکسته‌نویسی «احمد شاملو» را در شعر، بیشتر با سروده‌هایی چون «پریا» و «قصۀ دخترای ننه دریا» به‌یاد داریم. خود او در این باره گفته است:

«این دو افسانه‌ی منظوم دو سیاه مشق از دوره‌ای است مربوط به سال 1332 در این زمینه که آیا می‌توان گه‌گاه برای شعر از زبان محاوره بهره ‌جُست یا نه. البته من خود به شتاب از ادامه‌ی ای کار به دلیل محدودیت زبان محاوره چشم پوشیدم و بدین کار ادامه ندادم.»

ده سالی بعد از این سیاه مشق‌ها که بعدها شد سرمشق بسیاری از شاعران دیگر در سرودن «شعرهای کودکانه»، احمد شاملو یک‌بار دیگر شعر «من و تو، درخت و بارون» را به زبان محاوره سرود. عاشقانه‌ای صمیمی و لطیف، که در مجموعۀ «آیدا در آیینه» چاپ و منتشر شد.
 
به زبان محاوره و شکسته‌نویسی «احمد شاملو» را در شعر، بیشتر با سروده‌هایی چون «پریا» و «قصۀ دخترای ننه دریا» به‌یاد داریم. خود او در این باره گفته است:

«این دو افسانه‌ی منظوم دو سیاه مشق از دوره‌ای است مربوط به سال 1332 در این زمینه که آیا می‌توان گه‌گاه برای شعر از زبان محاوره بهره ‌جُست یا نه. البته من خود به شتاب از ادامه‌ی ای کار به دلیل محدودیت زبان محاوره چشم پوشیدم و بدین کار ادامه ندادم.»

آنجا که ترانه بر دیکتاتور پیروز است


نه برای خواندن است كه می‏خوانم
و نه برای عرضه صدایم، نه!
من آن شعر را با آواز می‏خوانم
كه گیتار پر احساسم می‏سراید
چرا كه ترانه آن زمانی معنا می‏یابد
كه قلبش نیز دردمندانه در تپش باشد
و انسانی آن ترانه را بسراید
كه سرود خوانان شهادت را پذیرا باشد
در آن شبان كه ابلیسان پیروز مست سور عزای خلقی را به چله نشسته‏اند و خلق، گریزان و حیران سرپناهی می‏جوید، برای در امان بودن و نه سنگری برای امان بریدن از شب، هستند ستارگانی كه از یاد برده‏اند انسان بودن تجسد وظیفه است، آنان كه فریاد زدند قلب را شایسته‏تر آن كه به هفت شمشیر عشق در خون نشیند و گلو را بایسته‏تر آن كه زیباترین نام‏ها را بگوید. آنان زیباترین كلام - آزادی را - بر رخ تاریخ نشانه زدند و با طبل پر طنینشان به گوش كر شب‏نشینان فریاد زدند آی خلایق این شب نماندنی است اما ابلیس‏زادگان از ناباوری سحر هر جا نور سپیده‏ای یافتند آن را به خون آغشتند تا شب ماندگار شود گو این که چندی نگذشت که از شب چیزی جز خون نماند و خون‏ها جنین بست و آزادی زایید.