سه‌شنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۹۱

آنجا که ترانه بر دیکتاتور پیروز است


نه برای خواندن است كه می‏خوانم
و نه برای عرضه صدایم، نه!
من آن شعر را با آواز می‏خوانم
كه گیتار پر احساسم می‏سراید
چرا كه ترانه آن زمانی معنا می‏یابد
كه قلبش نیز دردمندانه در تپش باشد
و انسانی آن ترانه را بسراید
كه سرود خوانان شهادت را پذیرا باشد
در آن شبان كه ابلیسان پیروز مست سور عزای خلقی را به چله نشسته‏اند و خلق، گریزان و حیران سرپناهی می‏جوید، برای در امان بودن و نه سنگری برای امان بریدن از شب، هستند ستارگانی كه از یاد برده‏اند انسان بودن تجسد وظیفه است، آنان كه فریاد زدند قلب را شایسته‏تر آن كه به هفت شمشیر عشق در خون نشیند و گلو را بایسته‏تر آن كه زیباترین نام‏ها را بگوید. آنان زیباترین كلام - آزادی را - بر رخ تاریخ نشانه زدند و با طبل پر طنینشان به گوش كر شب‏نشینان فریاد زدند آی خلایق این شب نماندنی است اما ابلیس‏زادگان از ناباوری سحر هر جا نور سپیده‏ای یافتند آن را به خون آغشتند تا شب ماندگار شود گو این که چندی نگذشت که از شب چیزی جز خون نماند و خون‏ها جنین بست و آزادی زایید.


در قلب تاریخ فراوانند زنان ومردانی كه آزادی را با خون و رگشان به رخ ظلم كشیده‏اند. یكی از این ستارگان "ویكتورخارا" نوازنده و خواننده سوسیالسیت شیلیایی است؛ شیر آهن کوه مردی از آن گونه عاشق كه میدان خونین سرنوشت به پاشنه آشیل درنوشت. "ویكتور لیدیو خارا مارتینز" ٢٣ سپتامبر ١٩٣٢ در دهكده "اوخوئن" در حومه "شیکاگو" متولد شد.
پدرش "مانوئل" كارگری روزمزد و تنگدست بود كه بار سنگین زندگی بر دوشش او را از مسیر منحرف كرده و تلوتلوخوران به این سو و آن سو می‏كشاند. مانوئل از هراس رویارویی با حقیقت مخوف زندگی‏اش به الكل پناه برد و چندی كه گذشت چشم بر همسر و فرزندش نیز پوشید و آنها را رها كرد. در نقطه مقابل مانوئل، مادر ویكتور (اماندا) زنی بود شجاع و مقاوم در برابر باری كه بر دوش می‏كشید؛ "آماندا" گیتار می‏زد و آهنگ‏های فولكلوریك می‏خواند؛ وی همچنین برای گذراندن زندگی خود و خانواده‏اش در مجالس سوگ و شادی سرودخوانی می‏كرد.
نخستین آشنایی ویكتور خارا با موسیقی در دامان مادر و با شنیدن صدای گیتار و ترانه‌های فولكلور آماندا بود. اما آنچه آماندا برای ویكتور به جای گذاشت نه میل خواندن ترانه‏ای و نه رغبت چنگ زدن بر سیم‏های گیتاری، بلكه از ساز سلاحی در برابر ظلم و ستم ساختن بود همان گونه كه وی می‏گوید:
آری گیتار من كارگر است
كه از بهار می‏درخشد و عطر می‏پراكند
گیتار من دولتمردان و جنایتكاران را به كار نمی‏آید
كه آزمند زور و زرند
گیتار من به كار زحمتكشان خلق می‏آید
تا با سرودشان آینده شكوفا شود.
ویكتور پس از دبستان و دبیرستان با توجه به اصراری كه مادرش برای ادامه تحصیل او داشت، دوره حسابداری دید تا این كه در ١۵ سالگی مرگ مادر دیوار بزرگی از اندوه در قلبش احداث كرد. پس از مرگ مادر و برای التیام این زخم كاری وارد مدرسه مذهبی شد اما پس از دو سال علاقه‏اش را به مذهب از دست داد و این بار برای دوره كوتاهی به ارتش پیوست. پس از آن به "لوخوئن" شیلی بازگشت و به مطالعه موسیقی فولكلور شیلی و تحصیل در رشته بازیگری تئاتر پرداخت و به كارگردانی تئاتر روی آورد.
آشنایی با "ویولتا پارا"، آهنگساز شیلیایی، تاثیر ژرفی بر زندگی هنری خارا گذاشت. كافه كوچك ویولتا مكانی برای كشف دنیای تازه‏ای از دل گیتار در رساندن پیامی نو به مردم جهان بود. آن روزها «جریان سرود نوین» در آمریكای لاتین در حال زایش بود و تب آن بالا گرفته بود "سرود نوین" عنوان جریانی است در موسیقی آمریكای لاتین كه از هم‏نوایی سازهای سنتی و ترانه‏های بومی با خیزش‏های سوسیالیستی به وجود آمده است. این جریان نخستین بار در آرژانتین تحت حاكمیت "پرون" به وجود آمد، اما بازتاب گسترده آن به شیلی باز می‏گردد كه موجب به وجود آمدن ترانه‏های پیشرو فراوانی به شكل ساده و روان گردیده است و شاخص‏ترین و متعهدترین جلوه آن را می‏توان در آثار ویكتورخارا دید. موسیقی ویكتورخارا و كلام او فریادی است از آزادی‏خواهی و عدالت‏طلبی كه دغدغه‏های انسان نوین و مترقی را به ساده‏ترین و زیباترین كلام فریاد می‏كند. این موسیقی در واقع آینه اعتقادات و عقاید سیاسی اجتماعی او است كه خود را در قالب ترانه متبلور می‏كند و دهانش به حنجره میلیون‏ها نفر از مردم ستمدیده جهان تبدیل می‏شود تا فریاد آنان را بر زبان بیاورد و دردهایشان را آواز دهد.
ویكتورخارا یكی از سردمداران موسیقی و هنر انقلابی به عنوان یك موسیقی مترقی در برابر هنر و موسیقی توجیه‏گر و انفعالی است. در آواز او كلام و آهنگ نه وسیله‌ای برای ستایش و مدح زورمندان - كه نمونه‏های فراوانش را از صدا و سیمای خودمان دیده و شنیده‏ایم - و نه ابزاری بر تحمیق توده‏ها و تسكین آنها بلكه محركی است جهت پیشروی و مبارزه و ایستادگی. و این خصلت است كه به گیتار شكسته ویكتور در برابر سمفونی‏های هنری صرف برتری می‏دهد.
ویكتوریا خارا نخستین صفحه مستقل خود را در سال ١٩٦٦ و در اوج اعتراضات و آشوب‏های شیلی منتشر كرد. در سال‏های بعد او تئاتر را رها كرد و صرفا به موسیقی پرداخت. سال ١٩٦٩ "پرس سوخبیس" وزیر كشور شیلی به صدها پلیس دستور داد به خانه‏هایی حمله كنند كه در "پورتومونت" ساخته شده بود. در این حملات ٧ نفر از جمله یك كودك ٩ ساله كشته شدند. خارا ترانه‏ای با نام "پرسش‌هایی درباره پورتومونت" سرود كه در آن "سوخبیس" را به عنوان یك جنایتكار معرفی می‏كرد.
همه باران‏های جنوب غیشیلیف كافی نیست
برای شستن دستانت
در سال ١٩٧٠ فرمانده "ارنستو چه‏گوارا" چریك آرژانتینی و قهرمان بزرگ خلق آمریكای جنوبی در بولیوی كشته شد، خارا در یادبود او اثری منتشر كرد كه به دلیل مخالفت كمپانی، امكان اشاره مستقیم به نام "چه‏گوارا" وجود نداشت.
در اوایل دهه ٧٠ احزاب چپ‏گرای شیلی، ائتلافی را با نام "جمعیت مردم" تشكیل دادند كه این ائتلاف چندی بعد با معرفی "سالواتور آلنده" به عنوان كاندیدای ریاست جمهوری وارد كارزار انتخاباتی شد. جلسات حزبی، نشست‏های مختلف سخنرانی‏ها و فعالیت‏های تبلیغی سوسیالیست‏ها در راستای حمایت از آلنده آغاز شد و روز به روز بر شعله‏های آتش آن افزون گردید. ویكتورخارا هم یكی از كسانی بود كه در حمایت از "جمعیت مردم" به تلاش در راستای پیشبرد اهداف انسانی و عدالت‏خواهانه آلنده پرداخت و كنسرت‏ها و اجراهای متعددی در این راستا داشت.
سرانجام روز واقعه فرا رسید. سال ١٩٧٣ آلنده در انتخابات پیروز شده و دولت مردمی او كم‏كم آماده می‏شود تا زمام امور را در دست گیرد. اما آلنده به توافقات با دستگاه‏های بوروكراتیك وابسته به بورژوازی تن داد و با خیالی واهی كه سرمایه‏داران و بندگان زر و زور به چنین قراردادهایی تن در‏می‏دهند، بر عهد انسانی خود با آنان پایبند ماند. اما این سرمایه‏داران وابسته كه موظف به حفظ و كنترل حیاط خلوت اربابشان آمریكا بودند، عهد خود با آلنده را زیر پا گذاشتند و به طراحی یك كودتا علیه دولت آلنده مشغول شدند. این كودتا از طرف صاحبان صنایع مس و سرمایه‏داران بزرگ شیلی و سرپرستی مستقیم "سیا" و با سركردگی ژنرال "آگوستو پینوشه" در ١١ سپتامبر این سال صورت گرفت و آلنده نیز در محاصره كودتاچیان، جان باخت. صبح روز كودتا ویكتوخارا مانند هر روز راهی دفتر كارش در مدرسه دولتی تكنیك شد. وقتی ویكتور به مدرسه رسید، همه شادمان از پس زدن تهاجم دشمن به مدرسه بودند اما چندی طول نكشید كه لوله تانك‏های كودتاچیان بار دیگر مدرسه را نشانه رفت. عوامل كودتا، ویكتورخارا را محاصره و به مدت پنج روز در بدترین شرایط انسانی زندانی كردند. پس از آن ویكتور و همراهانش را به استادیوم "سانتیاگو"، همان استادیومی که کنسرت معروفش در حمـایت از آلنده را در آن برگزار کرده بود، بردند.
وحشت فضای استادیوم "سانتیاگو" را در آغوش گرفته بود. نفس‏ها به شماره افتاده بودند و قلب‏ها چون کبوتری هراسیده خود را در قفس سینه به این سو و آن سو می‏کوبید. کسی نمی‏توانست حتی یک لحظه خود را و این جانیان که آن‏ها را در بند کشیده بودند، پیش‏بینی کند. سکوت تنها آوایی بود که از زندانیان برمی‏خواست اما در میان نگاه‏های شکست‏خورده آنان خاموشی به هزار زبان در سخن بود. گویی آنان نام کوچک مرگ را آموخته بودند و می‏خواستند به جان خطابش کنند.
در نقطه مقابل سگ‏های گرسنه و تحت فرمان "پینوشه" برای شادی ارباب فاشیست‏شان دم می‏جنباندند و با شکنجه زندانیان به تفریح می‏پرداختند. چرا که سگ‏های تربیت شده در مکتب فاشیست‏های جهان نه تنها پدر و برادر و همسایه و رفیق‏شان را، که در نخستین گام آموزش انسان و انسانیت را از یاد می‏برند.
با این همه در میان این فضای وحشتناک، ویکتور ترانه‏ای می‏سراید و آزادی و آزادگی خود را فریاد می‏کشد:
۵هزار نفر این جاییم
در این بخش کوچک شهر
چه دشوار است سرودی سر دادن
آنگاه که وحشت را آواز می‏خوانیم
وحشت آن که من زنده ام
وحشت آن که من می‏میرم
خود را در انبوه این همه دیدن
و در میان این لحظه‏های بیشمار ابدیت
که در آن فریاد است و سکوت
لحظه پایان آوازم را رقم می‏زنم
در هیاهوی ورزشگاه سانتیاگو ناگهان یكی از جلادان كودتاچی از ویكتور سؤال می‏كند، می‏خواهی برای رفقایت گیتار بزنی و ویكتور با شادمانی می‏پذیرد اما آنچه به جای گیتار برای او می‏آورند تبری است كه با آن دو دستی را كه به صداقت دوستی است، قطع می‏كنند. آنگاه رئیس زندان به طعنه می‏گوید: بخوان، چرا معطلی؟ بخوان! ویکتور در حالی كه دستان خونریزش را در هوا تكان می‏داد از رفقا و هم‏زنجیران خود خواست با او همراهی ‌كنند و آنگاه پنج‏هزار دهان یك صدا با هم سرود وحدت را به زبان آوردند.
مردم یك‏دل و یك‏صدا هرگز شكست نخواهند خورد
مردم متحد هرگز شكست نخواهند خورد.
بر پا خیز
بخوان
ما پیروز خواهیم شد
در همین حال جلادان ورزشگاه سانتیاگو كه دیگر تحمل استقامت و ایستادگی ویكتور را نداشتند به دستور سپهبد "مارینو مارنیگز براوو" رئیس و همه كاره استادیوم شیلی، ٣۴ گلوله سربی به بدن او پیوند زدند. ویكتور در خاطر تمامی بشر دوستان و دشمنان دیكتاتوری و ظلم جاودانه خواهد ماند، چرا كه وجودش تبلور آزادی و عدالت‏خواهی است و خوشا نام انسان بر چنین ستاره‏ای نهادن و خوشا شعرش را ارج نهادن كه به قول خود ویكتور:
شعر من آغاز و پایان همه چیز است
شعری سرشار از شجاعت
شعری همیشه زنده و پویا
در پایان به متن شعر "سپاس بر تو ای كارگر" كه برنده جایزه اولین جشن سرودهای نو و بیانگر دیدگاه سوسیالیستی و مترقی ویكتورخارا است اشاره می‏كنیم. یادش جاودانه و راهش پر رهرو باد!
سپاس بر تو ای كارگر
برخیز، به كوه‏ها بنگر
به سرچشمه‌ی باد، خورشید و آب
تو، ای آنكه مسیر رودها را دگرگونه می‏کنی
ای آنكه با پاشیدن بذر، روحت را به پرواز می‌بری
برخیز، بر دست‏هایت بنگر
دستانت را در دست برادرت بگذار، تا آنگاه بالیدن گیرید
با هم می‌توان رفت، متحد در خون‏هامان
امروز، همان روز است
ما می‌توانیم آینده را بسازیم
برای نجات از بند اربابان
آنان كه ما را در نكبت و تهیدستی می‌خواهند
اما زمان عدالت و برابری خواهد رسید
فریاد بركش، چون باد
بادی كه از گل‏های وحشی بر فراز كوه‏ها درمی‌گذرد
به سان آتش، لوله‌ی تفنگ مرا پاك كن
در فرجام، آنهایند كه بر زمین خواهند افتاد
شهامت و شجاعت نبرد را به ما هدیه كن
فریاد بركش، چون باد
بادی كه از گل‏های وحشی بر فراز كوه‏ها درمی‌گذرد
به سان آتش، لوله‌ی تفنگ مرا پاك كن
برخیز، بر دست‏هایت بنگر
دستانت را در دست برادرت بگذار، تا آنگاه بالیدن گیرید
با هم می‌توان رفت، متحد در خون‏هامان
اكنون و تا زمان مرگ.
شاهین شهروا - پرسه - شنبه چهاردهم آذر ١٣٨٨

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر